درشاهراه­ها
در ازدحام سرعت و آهن
که در کرانه هایش
دیگر گیاه نمی­روید (شیر سرخ «انتظار»: ۸۲)
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن­گوی توام
من در این تاریکی،
من در این تیره شب جان فرسا
زایر ظلمت گیسوی توام(ابو محبوب، ۱۳۸۷:۲۱۱)
این سایه من بود که در کوچه­باغ
آواز حسرت­بار سر می­داد
این سایه من بود که می­گفت با تو:
من نمی­گویم که با من باش
و ایمن باش
با من ایمن از نگاه چشم شور و شوخ دشمن باش(همان: ۲۱۴)
مصدق قافیه پرداز نیست، اما به نیروی آهنگین و ضربآهنگ قافیه توجه دارد و از آن سود کافی می­برد. او به توان قافیه آگاهی دارد و آنجا که مطلب نیاز به توجه دارد و به قول نیما «زنگ مطلب» است آن را به کار می­برد. قافیه­های او گاهی در مصراع­های کنار هم می­آیند؛ مانند:
آن گرد تک سوار
غرق سلیح گشت و به میدان جنگ رفت
تا بسترد ز نام وطن گرد ننگ رفت (تا رهایی: ۴۶۸)
و گاهی در مصراع­های فاصله دار مانند:
اگر بازوی مردانه تو در پیکار می­جنگد
مترس از جنگ
مترس از مرگ
که بعر از مرگ تو گلنار می­جنگد( همان: ۴۵۶)
به عبارت دیگر در شعر او هیچ­گونه گریز از قافیه نمی­بینیم و در عین حال تمایل افراطی نیز به قافیه دیده نمی­ شود و از طرف دیگر بار موسیقیایی کلام را به تمامی بردوش قافیه نمی­نهد(همان: ۲۱۷-۲۱۸).
۳-۵ عشق از دیدگاه حمید مصدق و نزارقبانی:
حمید مصدق با روحیاتی که داشت همواره به عشق اهمیت می­داد و بازتاب این مسأله در اشعارش نمایان است. آقای دکتر صنعتی به این جنبه در روحیات حمید مصدق توجه کرده و می­گویند:
«حمید دوست داشت که از این لحظات زندگیش لذت ببرد، به جای اینکه برای مرگ خویش گریه کند و سوگوار خودش باشد؛ و چیزی که کمکش می­کرد این کار را بکند وجود عشق بود – خیلی از شعرا اینگونه بودند- حتی اگر فرضی باشد… حمید عاشق بود. این عشق به زندگی بود، به فرد خاصی بود، به شعر بود؛ به هر حال اینها کمک می­کرد که بتواند هراس از مرگ را لاپوشانی کند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

خانم سیمین بهبهانی درباره مفهوم و ویژگی عشق در شعر مصدق می­نویسد:
عشقی که اگر نه بر سر هر کوی و گذر، دست کم در میان دانشجویان و جوانان همسن و سال حمید شناخته است و هنوز هم در هنگامه میانسالی او گهگاه نقل محافل است وپیگیری همین عشق بی­فرجام شاید جاذبه شعر مصدق را حمیدی­وار افزون کرده باشد. اما در عشق او خودخواهی جایی ندارد و معشوق نه تنها آماج تیر تهمت و دشنام نمی­ شود بلکه برای همیشه چون تندیسی مقدس در خلوت شعر او باقی می ماند.(همان: ۳۸-۳۹)
ماهیت عشق نزار با آنچه درپیشینه و سابقه ی فرهنگی عرب می یابیم متفاوت است. او همواره در پی ادراک جدیدی از عشق بود و با انتقاد از کسانی که عشق را همچون رفتارهای اجتماعی دارای ظوابط و مقرراتی می دانند، و برای عشق حدود و مرز و شرایطی در نظر می گیرند، به رهایی و آزادی کامل در عشق اعتقاد داشت.
نزاردیدگاه­هایی را نیز در مورد «رابطه عشق و عرفان» مطرح می کند، او عشق و عرفان را دو مقوله جدای از هم ندانسته و ضمن برشمردن بعضی از نکات مشترک، مهمترین وجه اشتراک آنان را سرانجام و نتیجه راه آن می داند،معتقد است:« عشق و عرفان وجوه مشترک بسیار دارند و عاشق بزرگ سرانجام عارفی بزرگ می شود.اگر هدف غایی عارف فنا در ذات خداوند و حلول در اوست، هدف نهایی عاشق فنا در ذات محبوب و حلول در اوست،. (اسوار ، ۱۳۸۲: ۷۹)
۴-۵ مقایسۀ سیر تلقی از عشق در اشعار حمید مصدق و نزار قبانی:
۱-۴-۵ عشق به معشوق (آسمانی و زمینی)
عشق را می­توان به دو حوزه­ معنوی و اباحی تقسیم کرد. در حوزه­ معنوی، شاعر همواره به ویژگی معنوی معشوق می ­پردازد و اگر خواسته­ای از معشوق دارد، آن خواسته نیز معنوی است. اما در حیطه­ی عشق اباحی، شاعر معشوق را با اعضای بدنش توصیف می­ کند و اگر او را می­ستاید، به­خاطر جذابیت­های جسمانی اوست.
مصدق شاعری است که عشقش پاک است. اگر معشوق را دوست دارد به­خاطر درخشش او، پاکی او و محبتش است:
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش… (مصدق، ۱۳۷۸: ۲۸۹)
اگر خواهان معشوق است، او را نه­ به­خاطر جسمش، بلکه به­عنوان اکسیر معنوی­اش که همه چیز را آرمانی می­ کند، می­خواهد. اکسیر معنوی­ای که معشوق را تا حد یک تندیس مقدس بالا می­برد. «درد عشق او خودخواهی نیست و معشوق نه تنها آماج تیر تهمت و دشنام نمی­ شود، بلکه برای همیشه چون تندیسی مقدس در خلوت شعر او باقی می­ماند»(ابو محبوب، ۱۳۸۰: ۴۰). او خواهان معشوق است تا خواننده شعر او باشد:
… آرزو می­کردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می­خوانی؟(همان: ۵۸۰)
اما نزار شاعری است که در عشق بی­پرواست. اگر معشوق را توصیف می­ کند، بیشتر به جنبۀ جسمانی او توجه می­ کند تا روحانی و معنوی؛ در نتیجه در بیان عشق از اعضای بدن معشوق بسیار نام می­برد:
أنا من بدء التکوین من از آغاز آفرینش
اَبحث عن وطن لجبینی در جستجوی وطنی برای پیشانی خود بوده­ام
عن شعر أمرأه در جستجوی گیسوان زنی
عن شفه امرأه… تجعلُنی( تا سبز شوم از عشق: ۱۳۳) در جستجوی لبان زنی
…لا تعوِّدینی علیک مرا به خلوت خود عادت مده
فقد نصحنی الطَّبیب که پزشک توصیه کرده است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...