علّت ثبات و دوام شخصیّت ها در تاریخ و کمیّت و کیفیّت آنان به جهت استناد آن شخصیّت ها در تفکّرات و کردار به اصول ثابت و مستحکم است. البته معنای این تکیه آن نیست که خود شخصیّت ها با آن اصول و مبانی پویا و هدف دار زندگی شخصی خود را اداره نموده و ازغفلت ها و ارزش های والای انسانی برخوردار باشند بلکه مقصود این است که علاوه بر این‌که شخصیّت های مورد نظر آن اصول و مبانی را دارا هستند، آن‌ها را در حیات انسان‌ها متحقّق و قابل اجرا می سازند.
برای شناخت تأثیر شخصیّت ها در دگرگون ساختن جوامع و نفوذ در دل های مردم سه عامل مهمّ را باید در نظر گرفت:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

نخست این‌که: قدرت نفوذ شخصیّت در ابعاد و شئون حیات انسان‌ها تأثیر عمیق گذاشته و میزان این اثر بخشی مشخص باشد.
دوّم: مدیریت ها و نقش تعلیم و تربیت و آمادگی پذیرش جامعه برای برخورداری ازامتیازات شخصیّت هایی که خداوند برای بشر عنایت می‌فرمایند نقشی حیاتی می دارند.
سوّم: با عظمت ترین مختصّ یک شخصیّت سازنده این است که مردم جامعه را به سوی تکامل و ترقّی بکشاند و آنان را رهسپار آرمان‌های اعلای حیات نمایند (رافعی ، ۱۳۷۷، ج اوّل، ص۳۸۵).
با توجّه به دیدگاه علاّمه‌ی جعفری در ارتباط با شخصیّت ها باید گفت که کلید شخصیّت پیشرو علاّمه را باید در ارتباط گسترده‌ی او با شخصیّت ها دانست. قدرت سیاسی، صفای درونی و معنوی، توانمندی تربیتی و.. هر کدام مواردی هستند که به اضافه ی چیزهای دیگر در بررسی ارتباط علاّمه با شخصیّت ها، به راحتی می‌توان از تک تک آن‌ها نشان گرفت.
در هر حال، شک نباید کرد که از مهم ترین جلوه‌های بارز و منحصر به فرد هویّت علمی و عملی علاّمه‌ی جعفری، ارتباط و نزدیکی دوستانه و صمیمی او با تعداد کثیری از اندیشمندان والامقام و طراز اوّل عصر اعمّ از فقیهان، فیلسوفان، عارفان و غیره می‌باشد. جالب این‌که بررسی و ریشه‌یابی این ارتباط دو جانبه‌ی گسترده که در هیچ جا نمی‌توان مثال دوّمی برای آن پیدا کرد، ناگفته های فراوان و زیادی از زندگانی پربار علاّمه را روشن می سازد که در سینه ی دوستان و یاران کهنسال و احیاناً در گذشته ی او پنهان مانده و به یک عبارت مدفون شده اند.
ناگفته های گنجینه ی گونه ای که ابعاد و زوایای تازه ای از شخصیّت فرا طبیعی علاّمه را برای اوّلین بار می‌نمایانند و نشان می‌دهند که شخصیّت علاّمه‌ی جعفری فراتر ازتصوّر بوده و به هیچ وجه قابل خلاصه گردیدن در تدریس، تحقیق خصوصیات علمی و عملی نیست که عدّه‌ای گمان می‌کنند بلکه او یک شخصیّت عظیم تاریخی و چهره‌ی ذوابعاد و جاودانی است که کم نظیرترین رجال علمی و عملی دوران و زعمای قوم با وی سابقه ای دیرینه دارند و بر آن افتخار می‌ورزند. بالاتر ازاین، روشن می‌کند شخصیّت او به اندازه ای لطیف، جامع و جذّاب است که قابلیت «پیوند» و «به هم آمیختگی» با هر دسته و گروه خدمتگزار فرهنگی و اثرگذار و اثرپذیر دینی را به کمال دارا می‌باشد و گویا به همین خاطر است که عدّه ای، «در ارتباط با شخصیّت ها» را یکی از ابعاد شخصیّت علاّمه به حساب آورده‌اند (فیضی تبریزی، ۱۳۸۰، ص ۳۸۲).
ارتباط ایشان باعلاّمه‌ی طباطبایی، نوّاب صفوی، محمّدصالح حائری مازندرانی، علاّمه‌ی سمنانی نشان دهنده ی ارتباط ایشان با شخصیّت های مختلف علمی مذهبی است و علاوه بر این علاّمه می کوشید در عرصه‌ی عمل با شخصیّت های دانشگاهی پیوند علمی داشته باشد و نمونه‌ی آن شرکت در جلسات پرفسور حسابی است.
۲-۷) جمع بندی
علاّمه‌ی جعفری یکی از دانشمندان قرن حاضر است که از شخصیّتی متواضع برخوردار بود و در مجامع علمی در تمامی عرصه ها همچون جواهری درخشید. علاّمه‌ی جعفری در ردیف اندیشمندانی است که لذّت ترک لذایذ دنیوی را چشیده و برای درک حیات معنوی درد حیات کشیده، رنج های طاقت فرسا را به جان خریده، ناملایمات را تحمل کرده، دیو نفس را کشته، جام آرزوها را شکسته و در انتظار وصول به حقیقت، سر از پا نشناخته است. او با کاوش و پژوهش در کارگاه هستی و کشف رموز آن، هویّت خویش را جاودان ساخت. وجود پرفروغ این فرزانه‌ی گران مایه، همواره گرمابخش و روشنگر محافل علمی و مجالس درسی بود. وی با عزمی استوار و همّتی بلند، جانش را در دریای حکمت شست و برای ارتقای حیات تکاملی، در میدان عمل پای نهاد و نستوه و خستگی ناپذیر، پیشتاز عرصه های علم و معرفت گردید.
فصل سوم
بررسی آراء و اندیشه های علاّمه‌ی جعفری
۳- بررسی آراء و اندیشه های علاّمه‌ی جعفری
مطالعه‌ی شخصیّت های بزرگ جامعه از این جهت حایز اهمّیت است که امکان دستیابی به الگو و اسوه را ممکن می سازد. زمانی که با فراز و فرود ابعاد مختلف حیات یک شخصیّت آشنا می‌شویم می‌توانیم در مسیری که می‌خواهیم حرکت کنیم، گام های بلندتری برداریم و این موجب می‌شود که موانع راه را نه تنها خوب بشناسیم بلکه آن چنان توان و انرژی پیدا کنیم که بتوانیم بر این موانع غلبه کنیم. متأسفانه ما افرادی را می شناسیم که استعداد های خوب و در خشانی داشته‌اند و لیکن در آغاز یا در نیمه‌ی راه، مسیرشان را ادامه نداده اند و تصوّر کرده اند که با طی کردن این مسیر بی فایده بوده و یا موانع به قدری جدّی است که نمی‌توان بر آن غلبه کرد. از این جهت توجّه به ابعاد شخصیّتی، شخصیّت هایی همانند علاّمه‌ی جعفری ضرورت دارد. شخصیّت علاّمه‌ی جعفری، را می‌توان از دو بُعد مورد مطالعه و بررسی قرار داد. یک بُعد علمی و فکری، دوّم بُعد نظری ایشان، که این دو بُعد ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. وسعت مطالعات علاّمه‌ی جعفری در عرصه های مختلف علمی از او یک شخصیّت علمی جامع ساخت نه تنها در علوم اسلامی، از فقه، اصول، تفسیر و حدیث گرفته تا فلسفه و کلام، تاریخ ملل و نحل، اندوخته های بسیار کسب کرده بود و با مکتب ها و فلسفه های غربی و شرقی آشنایی داشت. همین گستردگی مطالعات و دانش اندوزی های بسیار، موجب تنوّع آثار و نوشته های او شد. در عرصه هایی چون هستی شناسی، معرفت شناسی، مباحث کلامی و عرفان، فلسفه‌ حقوق، هنر و زیبایی، شرح مثنوی، تفسیر نهج البلاغه، فلسفه‌ تاریخ و تمدّن شناسی، مبانی اندیشه‌ی سیاسی اسلام، شناخت خیّام و نظامی و حافظ قلم زد و آثار گوناگون از خود بر جای نهاد. با توجّه به گستردگی آراء و دیدگاه‌های علاّمه‌ی جعفری در این فصل سعی داریم به بررسی برخی از مهم ترین آراء و دیدگاه‌های وی بپردازدیم.
۳-۱) دیدگاه‌های فلسفی علاّمه‌ی جعفری
دیدگاه علاّمه‌ی جعفری و انتظار او از فلسفه‌ علم با نگاه فیلسوفان علم فرق دارد، زیرا فیلسوفان علم عمدتاً به متدولوژی علوم توجّه دارند، به بحث هایی نظیر وظایف علم و عالم نمی‌پردازند، امّا علاّمه‌ی جعفری از فلسفه، انتظارات بالاتری دارد. از نظر ایشان فیلسوفان علم باید به مسایل ارزشی توجّه داشته باشند و نقش علم را در حیات تکاملی انسان مشخص کنند. به بیان دیگر، فلسفه‌ علم نباید نسبت به رابطه‌ی علم با حیات انسان و رسالتی که در جهت تکامل انسانها دارد بی توجّه باشد( نصری، ‎۱۳۸۹، ص۲).
اکبری در این زمینه می‌گوید:«علاّمه‌ی جعفری هیچ گاه دست از تعلیم فلسفه بر نداشت و بی وقفه در رسوخ دادن فلسفه تلاش می‌کرد. فلسفه را چونان (لذّّت ارجمند و گران بها) گرامی می داشت و حیات معقول او متضمّن این معنی بود که خود آن چه را که به آن بر می‌خوریم به نور و روشنی مبدّل سازد» (اکبری، ۱۳۷۹، ص۴۵).
علاّمه‌ی جعفری در کتاب ارتباط انسان و جهان که از نخستین آثار اوست چنین تعریفی از فلسفه ارائه داده اند:«فلسفه، تحصیل توانایی است برای تأمین فعّالیت ادراک راجع به معرفت رابطه‌ی انسان و جهان»(جعفری ، ۱۳۶۳، ص ۳۹).
علاّمه‌ی جعفری در بررسی تعریف های فلسفه، آن‌ها را به سه دسته تقسیم کرده است:
۱) فلسفه«کوشش و تلاش برای شناخت علل و معلولات و نتایج و جریانات تحلیلی و ترکیبی یک مسأله است» هنگامی که نخستین سئوال در مورد مسأله ای مطرح می‌شود، اوّلین گام برای تحلیل فلسفی برداشته می‌شود. از نظر علّامه، اصطلاح رایج درباره‌ی معنای فلسفه این تعریف نیست ( جعفری، ۱۳۷۷، ص ۹).
۲) فلسفه عبارت است از فعّالیت ذهن در قلمرو امور پنج گانه ی زیر:
الف) اصول مبنایی معرفت؛ مانند این‌که واقعیّت با قطع از من وجود دارد یا نه؟ آیا واقعیات را می‌توان شناخت یا نه؟ اگر می‌توان آن‌ها را شناخت چه مقدار با چه کیفیّتی می‌توان آن‌ها را شناخت.؟
ب) مسایل ما قبل تشکّل قضایای علمی، مانند این‌که اجسام جهان عینی قابل تجزیه است تا جایی که قابل قسمت به کوچک تر از آن نباشد. این یک دریافت فلسفی است که قبل از آن که مسایل علمی مربوط به ذات و کوانتم های بنیادین مادّه و انرژی مطرح شده باشد مورد پذیرش بوده است. آیا نظم جهان در ذات آن قرار دارد که منشأ انتزاع قانون است یا امر غیر ذاتی است و قانون هم قراردادی است.
ج) مسایلی که پس از ارتباط علمی با واقعیّات به دست می‌آید. برای مثال پس از آن که علم، انواع حرکت ها در عرصه‌ی طبیعت را مطرح کرد، می‌توان از حرکت موجودات به عنوان مقدّمه ای برای بررسی یک سلسله مسایل فلسفی استفاده کرد.
د) مسایل همزمان با بروز و استمرار قضایای علمی نظیر مسایلی مانند حرکت متناهی یا غیر متناهی بودن مادّه، زمان، فضا، مبانی ارزشها. در هر دوره ای که معارف علمی ما به درجه‌ی معیّنی برسد، این گونه قضایا و مفاهیم در دیدگاه تفکّرات بشری قرار می‌گیرد.
ه) مباحث مربوط به ویژگی های نفس و فعّالیت‌های ماورای طبیعی نفس مانند بقای «من» در طول حیات انسان و ابعاد ثابت نفس انسانی یا تجرید کلّیات و انتزاع اعداد از معدودات و تجسیماتی که روآن‌های معتدل به دست می آورند در حیطه ی بررسی های فلسفی قرار می‌گیرند.
۳) معرفت حاصل از «درک علمی و دریافت حدسی و ابداعی و الهامی و شهودی» فلسفه نامیده می‌شود. برای مثال علم به ما، نظم جهان طبیعت را نشان می‌دهد و دریافت حدسی موجب می‌شود تا دریابیم که جریان طبیعت عبث و بیهوده نیست و از این دو دریافت علمی و حدسی به این نتیجه می‌رسیم که جهان هستی دارای معنی و آهنگ بسیار با اهمّیتی است. برخی از اشخاص نیز شکوه عظمت جهان و معنی داربودن آن را با شهود درک می‌کنند که این دریافت خود، دریافتی فلسفی است ( نصری، ۱۳۸۹، ص۵).
علاّمه تعریف ملّاصدرا را بر مبنای این معنا از فلسفه تفسیر می‌کند:
«الفلسفۀ استکمال النفس الانسانیه به معرفه حقایق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا اخذاً بالظّن و التقلید بقدر الوسع الانسانی و اِن شئت قلت نظمُ العالم نظماً عقلیا علی حسب الطاقه البشریه لیحصل التشبه بالباری تعالی». فلسفه عبارت است از طلب تکمیل نفس انسانی به وسیله‌ی معرفت حقایق موجودات آن چنان که هستند، و حکم به وجود آن‌ها با تحقیق برهانی نه با تبعیّت از ظنّ و تقلید، به اندازه ی استعداد و امکان انسانی و اگر خواستی می‌توانی چنین بگویی: تنظیم جهان هستی در عالم عقل بر مبنای طاقت بشری، تا از این راه تشبیه به خداوند متّعال و (قرار گرفتن در جاذبه‌ی کمال او) حاصل گردد (ملاصدرا، ۱۴۱۹، ص ۹۸).
هر نظام فلسفی از دو نوع اصول بهره می‌گیرد:
اصول موضوعه که اثبات کننده ی نظام های فلسفی است و خود بر دو نوع است:
الف) اصول موضوعی که در طول تاریخ تفکّر بشر از سوی نظام های فلسفی شرق و غرب پذیرفته شده اند، مانند اصول فلسفه‌ ارسطویی در دوران قدیم یا اصول تجریدی قرون وسطی و مبانی اصالت واقع افراطی (پوزیتویسم) در دوران جدید.
ب) اصول موضوعه ی پویا و نامحدود مانند اصل ضرورت شناخت واقعیّت، کمال جویی و عظمت جویی انسان که در فلسفه‌ اسلامی مورد توجّه قرار گرفته است.
۲) اصول و فعّالیت ذهنی متفکّران که بر اصول تعقّلی محض و تجرید و ذوق پردازی استوار است. گاهی برخی از دریافت های یک متفکّر چنان اعماق سطوح روانی وی را اشغال می‌کند که تفکّرات او را توجیه جبری می کند و وی، اندیشه های خود را مطلق تلقّی می‌کند. برای مثال اشخاصی مانند ماکیاولی و هابس این مطلب را که طبیعت بشری، شر خالص است، چنان مطابق با واقع دریافته بودند که احتمال خلاف آن را تصوّر نمی‌کردند ( جعفری، ۱۳۳۴، ج۱، ص ۳۹).
«گاهی بعضی از اصول و دریافت ها چنان اعماق سطوح روانی متفکّر را اشغال می‌کند که خود به خود تفکّرات او را توجیه جبری می کند که اغلب جبری بودن این توجیه، مستند به عامل اشغال کننده ی سطوح روانی است، که برای متفکّر، مغفول عنه می‌باشد. مانند این‌که متفکّری چون ماکیاولی و هابس، این مطلب را که طبیعت بشری، شر خالص است، چنان مطابق واقعیت دریافته است که همه‌ی اعماق سطوح روانی وی را اشغال نمود، و تبدیل به یک عنصر فعّال درونی در او شده است، و عشق و ایمان او به مطلب مزبور چنان محکم است که گویی، انسان را خود او آفریده است» ( وایتهد، ۱۳۷۰، ص ۹).
مراد علاّمه‌ی جعفری از بیان این اصل این است که گمان نرود همه‌ی متفکّران آزاد از مطلق گرایی ها و یا ذوق پردازی های خود به تفکّر می‌پردازند. از همین جاست که بر این نکته تأکید می‌ورزند که گاه متفکّری عشق و تعصب به موضوعی پیدا می‌کند آن هم به صورتی که این عشق و تعصب عمیقاً روان آن‌ها را به تسخیر خود در می‌آورد و موجب می‌شود تا برخی از حقایق را نادیده بگیرد. پژوهش گری که با دقّت نظر و عشق و علاقه در مسیر تحقیقات علمی‌گام برمی دارد، اگر با مجموعه ای از اصول پیش ساخته مغز و روان خود را مشغول ندارد، ممکن است که با درک روابط ظریف قضایای علمی به سوی کشف کلّی ترین و عالی ترین قضایای عالم هستی حرکت صعودی پیدا کند. این حرکت صعودی در هر دو قلمرو علوم انسانی و علوم طبیعی محض تحقق می پذیرد. به زعم علاّمه‌ی جعفری، از قضایای محض علمی می‌توان به عالی ترین مسایل فلسفی و قضایای متافیزیکی صعود پیدا کرد. دقّت نظرهایی که علاّمه در آرای برخی از فیزیک دانان نظیر اینشتین[۲]، ماکس پلانک[۳]، شرودینگر[۴] و نیلزبوهر[۵] نموده، موجب شده است تا این نکته ها را بیان کند (اکبری، ۱۳۷۹، ص ۴۹).
پژوهش گران ژرف نگر، با مشاهده ی واقعیات جهان طبیعت می‌توانند ابعاد دیگری از عالم را درک کنند که طبیعت نگران سطحی هرگز آن‌ها را درک نخواهند کرد. به بیان دیگر، طبیعت شناسان مخلص می‌توانند با شناسایی همین عالم طبیعت «شهودی را درباره‌ی آن مطلق کامل احساس کنند» و بر اثر فروغ شهود واقعیّات عالم طبیعت، اصالت و نورانیّت خاصّی پیدا کنند. به بیان دیگر همین آب و گُل و کوه و دشت و جنگل، که در مشاهدات اوّلیه به عنوان موجوداتی مطرح می‌شود که تابع قوانین طبیعی محض است، پس از آن حرکت صعودی به عنوان «جزیی معنادار از یک کلّ معنادار و دارای آهنگ بزرگ وجود» دیده می‌شود (جعفری، ۱۳۷۲، ص ۲۸).
معرفت متافیزیکی از نظر علاّمه‌ی جعفری برای بشر ضرورت حیاتی دارد. علاّمه برای لزوم معرفت مابعدالطبیعی استدلال خود را به صورت اصول زیر بیان می‌کنند:
الف) انسان دارای حسّ کنجکاوی است و در شناسایی واقعیّات جهان تنها به بررسی روابط ظاهری آن‌ها اکتفا نمی‌کند، بلکه می کوشد تا عمق واقعیّات و سطوح مختلف آن‌ها را مورد پژوهش قرار دهد.
ب) علوم تجربی نمی‌تواند پاسخگوی همه‌ی سؤالات اساسی باشد. ذهن بشر می‌خواهد از جزئیات به کلّیات برود و پیرامون اصول و مبانی واقعیّات جهان کنکاش کند و علم نمی‌تواند در این زمینه‌یاری رسان او باشد.
ج) برای رفع نیاز شدید بشر به شناسایی اصول و مبانی واقعیّات جهان و ایجاد آرامشی که مولود ناتوانی بشر از حلّ مشکلات اساسی معرفت شناسی او می‌باشد، مفاهیم و قضایای عالی فلسفی ضرورت پیدا می‌کند (جعفری۱۳۳۴ ، ج ۱، ص ۳۱).
باید توجّه داشت که علاّمه آن نوع معرفت مابعدالطبیعی را ضروری می‌داند که نه تنها به عقل که به تطهیر اراده هم توجّه دارد و انسان را بر آن می دارد تا رابطه‌ی سودجویانه ای میان خود و حقیقت برقرار نسازد. معرفت متافیزیکی حدود طبیعی علوم مختلف و انسجام و مراتب آن‌ها را بیان می‌کند. معرفت متافیزیکی مورد نظر علّامه، شناسایی محض واقعیّات جهان نیست، بلکه آن نوع شناسایی است که عامل رشد انسان تلقّی می‌شود. این نوع معرفت متافیزیکی که در برابر واقعیّات و حیات انسان بی‌اعتنا نیست، دارای آثار و فواید زیر است:
۱) انسانی که از این نوع معرفت برخوردار می‌شود، سایر شناخت ها و معرفت های خود را جزیی از آن معرفت متافیزیکی به شمار می‌آورد.
۲) این نوع معرفت، اصول و مبادی کلّی شناخت ها را عرضه می‌کند و با برخورداری از این معرفت، انسان اهداف و غایات شناخت های خود را در آن شهود می‌کند.
۳) علوم طبیعی، اجزای عالم طبیعت را به ما می شناساند، ولی از اصول و مبادی عالی و هدف خود برای ما سخن نمی‌گوید، امّا معرفت مابعدالطّبیعی، علاوه بر آن که از اصول و مبادی عالی و غایت برای ما بحث می‌کند، احساسات عالی را هم نصیب انسان می سازد. معرفت مابعدالطّبیعی هدف اعلای زندگی را نشان می‌دهد. متأسّفانه با وجود افزایش علوم، توجّه به فلسفه‌ زندگی نه تنها بیش‌تر نشده که کم تر هم شده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...