راهنمای نگارش مقاله با موضوع بررسی سه تیپ شخصیتی «عاقل»، … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
شد و بای خر ، در آن ده، آشکار
جج
مرد ابله گفت : « ای دانای راز!
گاو را از خر نمی دانی تو باز؟»
ج
حکایت فوق به دو دلیل طنز آمیز است : ۱- طنز موقعیت که تضاد میان اقبال مرد در خرید گاو و خر و شیوع مرگ نا بهنگام این احشام متناسب با نوع خرید روستایی است ۲- گستاخی بی جاو ابلهانه او نسبت به حضرت حق که به علت تابو شکنی باعث ایجاد طنز شده است.
حکایت ششم مقالهی بیست نهم ۲۹ / ۶ ص ۳۵۹
سایلی پرسید از آن شوریده حال
گفت:« اگر نام مهین ذوالجلال،
میشناسی باز گو ای مرد نیک
گفت :« نان است، این بتوان گفت لیک»
مرد گفتش « احمقی و بی قرار
« کی بود نام مهین، نان، شرم دار!»
گفت « در قحط نیشابور، ای عجب
میگذشتم، گرسنه ، چهل روز و شب
نه شنودم هیچ جا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان نام مهینست
نقطهی جمعیّت و بنیاد دینست»
سایل در این حکایت به دلیل عدم آگاهی در قالب شخصیت «نادان» قرا گرفته و دیوانه برحسب شخصیت منحصر به فرد و طرز تفکر ویژهای که دارد پاسخی می دهد که بدون تفسیر و شرح بی ربط به نظر می آید.
مرد او را با القابی چون « احمق» و « بی قرار » مورد اهانت قرار می دهد و این القاب از جملهی هجویات محسوب می شوند که زیر مجموعهی طنز است.
استدلال دیوانه مغرضانه و از سرگستاخی نیست. او آنچه را که به چشم دیده بیان می کند؛ اینکه مردم نان، نان می گفتند، در واقع خداوند رزاق را صدا می زدند؛چون نان که جاندار نیست که خود به سمت آنها بیاید؛ پس منظورشان خدای نان بوده است. منظور دیونه این است که آداب مذهبی و عبادات؛ نوعی از یاد کردن خداوند است و برای اجرای آن شرایط رفاهی افراد باید مهیا باشد. مطابق ضرب المثل عامیانهای ؛ شکم گرسنه دین و ایمان ندارد، می توان به این نظریه رسید که جهت رونق دین در جامعه؛ ابتدا باید فقر را در آن ریشه کن کرد. در پس سخن دیوانه؛ انتقادی از جوامع اسلامی بسیار فقیر؛ نهفته است که عموماً صاحبان قدرت و حتی مدعیان دین مداری در آن از این مسئله به کلی غافلند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
حکایت سوم مقاله بیست و هشتم ۲۸ / ۳ ص ۳۸۹ [گستاخی به حق]
روزی لقمان سرخسی از دیوانگان دانای بنام، سوار بر چوب در کوچهها می گشت و رجز می خواند از او پرسیدند چرا سوار مرکبت شدهای ؟ گفت : قصد دارم به جنگ خدا بروم ترکی قوی هیکل این حرف را شنید و حسابی او را مجروح کرد. او را دل آزرده و پریشان دیدند و گفتند: چه شده از خدا شکست خوردی؟ گفت: از من ترسید!تنها به جنگ نیامد . ترکی. را به کمک گرفت و این بلا را آن ترک به سرم آورده است.
قصد جنگیدن با خدا، ادعای اینکه خدا به دلیل ضعف و ترس کسی را به یاری گرفته است همه از انواع تا بو شکنی و طنز پر دازی محسوب می شوند. اینکه لقمان از ترکی کتک می خورد و چنین تعبیری می آورد هم؛ بسیار جالب توجه است.
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-13] [ 03:21:00 ب.ظ ]
|