بر این اساس گاردنر[۱۲](۱۹۸۳) با به کارگیری نتایج مشاهدات خود و نیز حوزه های دیگر همچون انسان شناسی، روان شناسی، فیزیولوژی، علوم شناختی و همچنین زندگی نامه ی افراد استثنایی ‌به این نتیجه رسید که حداقل هشت نوع هوش مختلف وجود دارد. انواع هوش در طبقه بندی وی عبارتند از: هوش منطقی- ریاضی، هوش کلامی، هوش دیداری- فضایی، هوش موسیقیایی، هوش حرکتی- جنبشی، هوش بین فردی(اجتماعی)، هوش درون فردی و هوش طبیعت گرایی. هر نوع هوش مشتمل بر بازه ای از توانایی هاست که مربوط به حل مشکلات و پرورش ثمرات فرهنگی است(نوری ،۱۳۸۵، مطلب زاده و منوچهری ،۱۳۸۸). به جز ضریب هوشی که در واقع همان هوش منطقی است، عوامل دیگری در موفقیت افراد و سازمان ها تأثیر دارد. دانشمندان ‌در مورد تأثیر ضریب هوشی معتقدند، که اگر چه بهره هوشی تعیین کننده پیشرفت های علمی و موفقیت های حرفه ای است، ولی سهم آن در موفقیت تنها حدود بیست درصد است. تلاش برای شناسایی سایر عوامل مؤثر بر موفقیت حرفه ای موجب ورود واژه جدید هوش فرهنگی به عرصه مدیریت شد.

 

گیج و برادلینس سه دسته عناصر مشترک مورد توافق پژوهشگران را بدین صورت آورده اند:

 

۱- توانایی پرداختن به امور انتزاعی.۲- توانایی حل مسأله. ۳- توانایی آموختن. (برندک ،۶۶:۱۳۸۶)

 

مورفی[۱۳](۲۰۰۲) نشان داد که هوش های چند گانه ای برای موفقیت مدیران مورد نیاز است. وی با بیان این نکته که، هوش سازه ای چند بعدی است و شامل انواع مختلفی می‌باشد، تلاش نمود هوش های چند گانه ای را برای رهبران معرفی نماید.تقسیم بندی هوش توسط وی بدین صورت می‌باشد:

 

هوش شفاهی/ منطقی، که با تست هایIQ[14] قابل اندازه گیری است(هوش تحلیلی).

 

هوش عاطفی[۱۵]، که در دهه های گذشته به عنوان مهم ترین عامل موفقیت مدیران مطرح بوده است و با تست های [۱۶] EQسنجیده می شود.

 

هوش فرهنگی[۱۷]، که نشان دهنده توانایی افراد در مواجهه مؤثر با جنبه‌های فرهنگی محیط می‌باشد و با تست های CQ [۱۸] قابل سنجش است(مقدمی به نقل از آلون وهایگینز،۱۵،۱۳۸۳،۲۰۰۵-۱۴).

 

نظریه های متعددی در رابطه با هوش مطرح شده اند که هر یک در موضع خود قابل طرح و بررسی اند. در این میان، می توان به نظریه های عاملی (ماننداسپیرمن[۱۹]، ثورندایک [۲۰]، گیلفورد[۲۱]، ترستون[۲۲]، ورنون [۲۳]و کتل[۲۴])، نظریه های شناختی (مانند نظریه پیاژه، کارول[۲۵]، استرنبرگ[۲۶]و گاردنر [۲۷])، نظریه های زیست شناختی( مانند نظریه هب [۲۸]و لوریا [۲۹] ) و نظریات کلی دیگری چون نظریه هوش موفقیت آمیز(استرنبرگ ) و هوش صحیح( پرکینز[۳۰] ) اشاره کرد.

 

در برخی از نظریه های جدید، هوش عاطفی را از اجزای هوش اجتماعی دانسته اند(نیک بخت،۳۶:۱۳۸۴). و جالب اینکه، گاهی نیز هوش اجتماعی را جنبه مهمی از هوش عاطفی دانسته اند. البته هوش اجتماعی می‌تواند در ایده هوش فرهنگی نیز راهنمای مسیر باشد.

 

۲-۲ فرهنگ

 

فرهنگ ارزش‌ها، ایده ها، نگرش ها و نمادهای آگاهانه و ناآگاهانه ای است که رفتار انسان را شکل می‌دهد و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. واژه فرهنگ همواره منبع سوء تعبیر و اختلاف بوده است. مردم شناسان، فرهنگ را شیوه های زندگی که توسط گروهی از مردم ایجاد می شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود؛ می دانند. آنچه در تمام تعاریف فرهنگ مشترک می‌باشد، آن است که فرهنگ قوانین نانوشته ای است که در بیشتر مواقع به راحتی قابل مشاهده نیست و همین امر کار مدیران را در برقراری ارتباط مؤثر مشکل می‌کند. با وجود اینکه افزایش ارتباطات تعدادی از گرایشات ملی مانند رنگ، لباس، موسیقی و حتی غذا و نوشیدنی ها را تا حد زیادی مشابه ‌کرده‌است، و حتی عده ای معتقدند که جهان به سمت نوعی همگون سازی پیش می رود؛ در سمت دیگر گروهی معتقدند که جهان نه تنها به سمت همگون سازی پیش نمی رود، بلکه به سمتی حرکت می‌کنیم که تضاد، تنوع و گونه های مختلف در آن وجود خواهد داشت.

 

مفهوم فرهنگ در مباحث آکادمیک در طی ۲۵ سال اخیر بسیار مورد توجه و بحث قرار گرفته است. تعریف اولیه فرهنگ عبارت است از کل پیچیده ای شامل دانش، باور، هنر، اخلاقیات، قانون، رسوم و دیگر قابلیت ها وعاداتی که انسان به عنوان یک عضو جامعه به دست آورده است. صاحب نظران بعدی بیش از ۳۰۰ تعریف را برای فرهنگ شناسایی کرده‌اند.

 

در بیشتر این تعاریف به فرهنگ به عنوان سرمایه و دارایی های اجتماعی نظر دارند(آینکینز، اتال،[۳۱]۷،۱۹۶۹). فرهنگ را می توان آموخت. فرهنگ می‌تواند بازتاب الگوهای فکری، نحوه ابراز احساسات، اعمال( هریس [۳۲]،۲۲،۱۹۸۷)، عکس العمل ها(کلوک هان[۳۳]،۸۶،۱۹۵۱)، ارزش ها و ایده های دیگر نظام های معنی دار نمادین باشد. فرهنگ معرف سازمان‌های مشترک انگیزشی در میان اعضای جامعه است .

 

ادوارت برنت تیلور[۳۴] انسان شناس مشهور بریتانیایی در تعریف مشهور خود از فرهنگ این مفهوم را با تمدن مترادف می‌گیرد و در ارتباط با هم به کار می‌برد. تیلور فرهنگ را چنین تعریف می‌کند: فرهنگ یا تمدن، به مفهوم وسیع کلمه در قوم شناسی مجموعه ی پیچیده ای از شناخت، باورها، هنرها، اخلاق، آداب و رسوم و دیگر قابلیت ها یا عاداتی را در بر می‌گیرد که انسان‌ها به عنوان عضو جامعه کسب می‌کند. تعریف خوب دیگری توسط دانشمند علوم اجتماعی گیرت هافستد[۳۵] ارائه شد، فرهنگ از برنامه های ذهنی مشترکی تشکیل شده که پاسخهای افراد به محیطشان را مشروط می کند. این تعریف صریحا بیانگر امکان مشاهده فرهنگ در رفتار روزانه و نحوه واکنش افراد به محیط است. فرهنگ فقط رفتار ظاهری نیست، بلکه در عمق وجود هر یک از ما حکاکی شده است. بر اساس تعاریف گیرت هافستد در سال ۱۹۹۱ شکل زیر را ایجاد می کند.(شکل شماره۲-۱)

 

ارثی و اکتسابی خاص افراد

 

اکتسابی خاص گروه

 

زیست شناختی جهانی

 

    • پایین ترین سطح، ذات بشر، بر مبنای واکنش های زیست شناختی مشترک مثل گرسنگی، میل جنسی، قلمرو گرایی و تولید نسل است که همه ابنای بشر در آن مشترک هستند.

 

    • بالاترین سطح، شخصیت، بر مبنای ترکیب ژنتیکی خاص و تجارب شخصی است که هر یک از ما را به وجود منحصر به فردی تبدیل می‌کند.

 

  • سطح میانی فرهنگ بر اساس تجارب مشترکی است که افراد آن را با گروه خاصی از مردم اطراف خویش سهیم هستند. ارزش های فرهنگی، نگرش ها و رفتار، به ما چیزی را ارائه می‌دهد که در آن با گروه مشخصی از مردم، ولی نه همه آن ها، شریک هستیم. این گروه می‌تواند آن قدر عظیم باشد که جمعیت یک کشور را پوشش دهد. مثل فرهنگ ژاپنی، یا بسیار کوچک باشد.

در سال‌های اخیر، بسیاری از سازمان‌های تجاری به قدرت فرهنگ در شکل دهی ارزش‌ها و اقدامات افراد پی برده اند و برای بنا نهادن فرهنگ های سازمانی که فعالیت های اعضای مختلف را به ارزش‌ها و موضوعات مشترکی مثل خدمت به مشتری یا تعالی پیوند می زند، سخت کوشیده اند.

 

۲-۳ مشخصه‌ های فرهنگ

 

برخی مشخصه‌ های اساسی وجود دارد که ‌در مورد هر فرهنگی صدق می‌کند:

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...