پروژه های پژوهشی و تحقیقاتی دانشگاه ها در مورد بررسی سه تیپ شخصیتی … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
نرم گو تا نشنود (یعنی خدای)
گر نیم آهسته کن آواز را
زان که گر حق بشنود این راز را
هیچ نگذارد که نانم آوری
لیک گوید تا به جانم آوری»
در این حکایت، مرد بخشنده در اوج انسانیت و مهر سخن می گوید و دیوانه طبق رابطه خاص دوستانه که میان خود و خدایش دارد میگوید این لطف را از او پنهان کند و این سخن به دلیل اینکه هم شگفتآور و هم خنده دار است طنز آمیز میباشد . .. عطار در ادامه حکایت می گوید خدا از روی عمد بندگان خاص خود چون دیوانه را گرسنه نگه می دارد تا آنها به ذات مقدس حق گرسنه و مشتاق شوند. تا بوشکنی از مقدسات؛ از جمله متدهای طنزپردازی در این حکایت است.
حکایت هشتم از مقالهی دوم ۲ / ۸ ص ۱۸۰ [گستاخی با حق و رنج بردن عاشقان]
در شهر ما خواجه ای عابد؛ دیوانه شد و به گونه ای به فلاکت رسید که نه لباس در خوری بر تن داشت و نه لقمهای نان با آسایش به او میرسید، مدت پنجاه سال از دیوانگیاش میگذشت و بازیچهی کودکان بود با وجود شدت فقر و بدبختی اش لب فرو بسته بود ( و خون دل می خورد، تا اینکه روزی جوانی آراسته را دید که به سرعت به مسجد می رود، پیرمرد به او می گفت: آخ! جوان زود از مسجد دور شو، زیرا من بسیار اهل مسجد و عبادت بودم؛ و حال به چنین اوضاعی گرفتار شدم پس اگر میخواهی مانند من دیوانه شوی و از شدت قرب الهی به این ذلت ظاهری بیفتی به مسجد برو تا هر وقت موقعش فرا رسید به مقام من برسی.
در این حکایت شاهد دیوانهی عاشقی هستیم که در مسکنت و اوضاع وخیمی به سر میبرد و البته او در دل روشن و حقیقت ببین خود معترف است که به علت برگزیده بودن، این چنین دنیا برایش تیره و تار شده است. در نظر اول، ابیات نخستین تا دو بیت آخر شعر زیر، نوعی گستاخی به نظر می رسد؛ ولی در آخر مشخص می شود که دیوانه به اوضاع راضی است. هر چند این ابیات شیرینی خاصی دارد و حاوی شگرد تناقض و طعنه است:
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
پیر دیوانه بدو گفت: ای پسر
در رو و در درو هلاهین زودتر
هم نمازی بودم و هم حق پرست
تا شریدی این چنینم در شکست
گر چو من شوریده دین می بایدت
ورشریدی این چنین میبایدت
پای در نه زود، تا دستت دهند
ج
نه به هر وقتی که پیوستت دهند
حکایت سوم مقاله چهارم ۴ /۲ ص ۱۸۹ : در هشدار حتمی بودن مرگ
بر سر گوری مگر بهلول خفت
همچنان خفته از آنجا می نرفت
آن یکی گفتش که برخیز ای پسر
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-13] [ 03:20:00 ب.ظ ]
|