۱- سالهای ۱۹۶۹-۱۹۰۰ دوره ای که در آن مطالعات روان شناختی مربوط به هوش و عاطفه جدا و مستقل از یکدیگر صورت می گرفت .
۲- سالهای ۱۹۸۹-۱۹۷۰ دوره ای که طی آن روان شناسان به بررسی چگونگی تاثیر عواطف و تفکر بر یکدیگر می پرداختند
۳- سالهای ۱۹۹۳-۱۹۹۰ دوره ای که در آن هوش عاطفی به عنوان یک موضوع مورد مطالعه و تحقیق مطرح گردید
۴- سالهای ۱۹۹۷-۱۹۹۴ دوره ای که طی آن مفهوم هوش عاطفی رواج یافت
۵- از سال ۱۹۹۸ تاکنون دوران اخیر که دوران انجام مطالعات شفاف سازی در مورد مفهوم هوش عاطفی است
دوره ی اول یعنی سالهای ۱۹۶۹-۱۹۰۰ دوره ای بود که تحقیقات پیرامون هوش و عاطفه در حوزه هایی جداگانه صورت می گرفت در حوزه ی هوش اولین آزمون ها ساخته و توسعه پیدا کردند هوش به عنوان عاملی در نظر گرفته می شد که در برگیرنده ی توانایی انجام صحیح امور و استدلال کردن است در این دوره هم چنین اساس زیست شناختی هوش مورد مطالعه قرار گرفت .
در بررسیهای مربوط به عواطف پژوهشگران درگیر موضوع مرغ و تخم مرغ بوند بدین ترتیب که شخصی که با یک موقعیت استرس آور مواجه می شود ( مثلا دیدن خرس ) ابتدا پاسخ فیزیولوژیکی هیجان از خود نشان می دهد ( مثلا افزایش ضربان قلب ) و سپس احساس هیجان می کند یا ابتدا احساس هیجان در او شکل می گیرد و سپس تغییرات فیزیولوژیکی دراو بروز پیدا می کند مسئله دوم در بررسی عواطف این بود که آیا عواطف مفهومی عام وجهان شمول است یا به وسیله ی عوامل فرهنگی تعیین و تفکیک می شود داروین عقیده داشت که عواطف در بین همه حیوانات و از جمله انسان مشترک است این عقیده در تضاد با فلسفه شک گرایی روان شناسان اجتماعی بود که معتقد بودند عواطف در فرهنگهای مختلف به اشکال مختلف بروز پیدا می کند دومین دوره یعنی سالهای ۱۹۸۹-۱۹۷۰ دوره ای بود که طی آن پیشرفت های چندی در زمینه ی هوش عاطفی صورت گرفت هوش و عاطفه که قبلا حوزه ی جداگانه ای بودند در این دوره در یک حوزه ی جدید به یکدیگر نزدیک شدند و حوزه ی جدیدی را با عنوان شناخت و احساس ( تفکر عاطفه ) تشکیل دادند در این حوزه ی جدیدتر پژوهشگران به دنبال یافتن قوانین مناسبی در این مورد بودند که عواطف به چه چیزی اشاره دارد و چه زمانی بروز می کنند برخی از پژوهشگران نظر داروین مبنی بر این که عواطف در بین افراد یک گونه یکسان است و این که عواطف تظاهرات بیرونی احساسات درونی در مورد روابط می باشند در تایید کردند در این دوره هم چنین تاثیر عاطفی بر تفکر افراد افسرده و افرادی که قبلا به اختلال دو قطبی ( مانیک – دپرسیو ) مبتلا بودند مورد بررسی و آزمایش قرار گرفت پژوهشگرانی که درباره هوش مصنوعی مطالعه می کردند ، علاقمند به دانستن این موضوع شدند که آیا لازم است نظام های ویژه را به شکل برنامه های رایانه ای طراحی کنند تا بتوانند احساسات شخصیت های داستانی را درک نمایند تحقق این امر مستلزم تهیه و تدوین تعدادی از قوانین اساسی عواطف و نیز تعیین مصادیق و معنای آنها بود که در بررسی و مطالعه ی موضوع شناخت و عاطفه مورد توجه قرار گرفته بود این موضوع گرچه کم اهمیت به نظر می رسد اما نیازمند تبادل نظر بین محققان هوش مصنوعی و کسانی بود که در مورد عاطفه و شناخت مطالعه می کردند .
مقیاسهای مبتنی بر روشها و رویکردهای اندازه گیری :
جدا از مدل یا تعریف هوش عاطفی که مقیاسها بر اساس آنها متمایز می شدند دومین عامل عمده ی تفاوت در بین مقیاسها، شیوه ی اندازه گیری شان بود بسیاری از مقیاسهای فوق الذکر شیوه ی خویشتن داوری را مورد استفاده قرار می دادند مثلاً از نظر هوش عاطفی خود را چگونه ارزیابی می کنید شیوه های خویشتن داوری با اندازه گیری حاصل از مقیاسهای درجه بندی مشاهده گر متفاوت می باشد ( مثلا یک مشاهده گر شما را از نظر هوش عاطفی ارزیابی می نماید ) هر دوی این مقیاسها نسبت به آزمون های توانایی که پاسخ دهندگان به آن درست یا غلط پاسخ می دهند ( مثل منظور از حسد چیست ؟ ) چیزهای متفاوتی را اندازه می گیرند اگر شخصی هوش عاطفی را به عنوان مجموعه ای از ناتوانایی خاص و مرتبط با صفات شخصیت در نظر بگیرد در آن صورت شیوه های خویشتن داری موثر است به عنوان مثال مقیاس اسکات و همکارانش ( نقشه ضریب هوش عاطفی ) و نیز پرسشنامه هوش عاطفی تعداد زیادی سئوال مشابهه می پرسند ، مثلا آیا شما با عواطف خود صادق و روراست هستید ؟ آیا توانایی خوبی به حل مساله دارید ؟ و آیا خلق و خوی شما مثبت است چنین مقیاسهایی که همبستگی بسیار بالایی با خلق و خوی خوشایند ( و البته همبستگی منفی و خلق و خوی ناخوشایند ) دارند به طور اساسی احساسی بهزیستی و کامیابی خود ادراک شده ی شخص را اندازه گیری می نماید حقیقت این است که این مقیاسها روی مثبت بودن تاکید داشته و بیشتر این مقیاسها ، همسبتگی بسیار بالایی با ویژگی مثبت ( از نظر عاطفی ) دارند ( ۸% r تا ۵%= r بسته به مقیاس مورد استفاده ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴ )
به دلیل اینکه از نظر عاطفی مثبت بودن ، چیزهای خوب زیادی را پیش بینی می نماید بنابر این ممکن است تعداد زیادی از این مقیاسهای جدید نمونه ای از یک چرخه ی ازنو شکل گرفته شده باشد هنوز شواهد کافی در دست نیست تا نشان دهد که پیش بینی های مبتنی بر مقیاسهای ترکیبی ، فراتر از پیش بینی هایی که از طریق مثبت بودن عاطفی بدست آمده اند مشکل دیگری که در مورد فنون خود سنجی وجود دارد این است که این فنون باهوش اندازه گیری شده ی واقعی ارتباط چندانی ندارد حداقل در حوزه ی هوش IQ اندازه گیری شده همبستگی بالایی با مقدار هوش حاصل از فنون خود سنجی ندارد ( قبلا بین ۳% = r 0=r ) این حالت مثل این است که ما کلاسی را در نظر بگیریم که در این کلاس دانش آموزانی باهوش متوسط وجود دارند که فکر می کنند از دیگران باهوش تر هستند هم چنین دانش آموزانی دراین کلاس هستند که با هوش می باشند ولی به اندازه ی نسبت به خود بدبین اند که نمی توانند توانایی های بالقوه خود را آشکار سازند و نیز دانش آموزانی وجود دارند که از توانایی ذهنی کمی برخوردار می باشند و نمی توانند مطالب را به خوبی درک نموده به سوالها پاسخ دهند یعنی بین IQ واقعی این سه گروه ارزیابی هایی که خود آنان از هوششان به عمل می آمدند هیچ تناسبی وجود ندارد (‌ سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
دومین رویکرد در زمینه ی اندازه گیری هوش عاطفی ، بهره گرفتن از مقیاسهای درجه بندی توسط مشاهده گر می باشد این رویکرد بر این باور دلالت دارد که می توان از هوش عاطفی به عنوان یک رفتار نام برد در مقیاسهای درجه بندی ، مشاهده گر که فرد را می شناسد مشخص می کند که فرد ازچه میزانی ازهوش عاطفی برخوردار است درموقعیت های سازمانی یک مشاهده گر به صورت کامل همه جانبه فرد را مورد ارزیابی قرار می دهد هم چنین مدیر یک موسسه بازخوردهای از همکاران ، زیر دستان و سرپرستان خود در مورد توانش هایی که فرض می شود به هوش عاطفی وی مرتبط باشند دریافت می دارد مقیاس ECI( سیاهه توانش های عاطفی ) نمونه ای از مقیاسهایی است که بر اساس تعاریف ترکیبی هوش عاطفی ساخته شده است آنچه در مورد فنون خود سنجی هوش گفته شد در مورد روش های درجه بندی مشاهده گران هم صادق است بدین معنا که برای مشاهده گران مشکل تا بتوانند راجع به هوش دیگران قضاوت کنند یک عملکرد ذهنی فوق العاده ممکن است فقط در ذهن مشاهده گر وجود داشته باشد ( یعنی واقعا این گونه نباشد ) علاوه بر این حتی بسیاری از مشاهده گران تیز بین و مجرب هم ممکن است نتوانند یک عملکرد ناشی از هوش بالا را از عملکرد ناشی از هوش متوسط که حاصل سخت کوشی ، شانس یا خلاقیت است از یکدیگر تشخیص بدهند در همه ی موارد مشابه تعجب آور نسبت که قضاوت های مشاهده گران در مورد هوش ، نتواند با هوش واقعی مرتبط یا هم خوان باشد ( در این ها یک استثناء وجود دارد و آن این که معلمان به عنوان مشاهده گر به خوبی می توانند هوش دانش آموزان خود را تخمین بزنند ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اگر کسی هوش عاطفی را به عنوان یک هوش پذیرفته باشد احتمالا به دنبال یک آزمون توانایی می گردد تا این هوش را اندازه گیری نماید در این نوع آزمونها آزمودنی به حل مسائلی می پردازد که جوابهای صحیح یا غلط دارد برخی از ارزیابی های هوش عاطفی از روش های سنتی سنجش هوش بهره می گیرند در یکی از این نوع ارزیابی ها مثلا تصویری از یک چهره به آزمودنی ها نشان داده می شود تا آنان حالات عاطفی این چهره را حدس بزنند یا از آزمودنی ها خواسته می شود تا خشم را معنا کنند و دوباره آن توضیح دهنده تا مشخص شود که تا چه اندازه قادر به درک مفهوم خشم هستند نمونه های از این نوع مقیاسها ، آزمون هوش عاطفی چند عاملی (MEIS) و آزمون هوش عاطفی قادر است مایر ، سالووی و کارسر (MSCEIT) می باشد این آزمونها بیانگر این موضوع هستند که هوش عاطفی یکی از اقسام هوش است و با هوش شناختی تفاوت دارد و عامل پیش بین کننده ی مهمی است و با افزایش بین زیاد می شود این سئوال که هوش عاطفی درباره چه چیزی صحبت می کند سئوالی مهم و اساسی است زیر احتمالا پاسخ ها و رویکردهای مختلف در این موضوع موجب ارزیابی های کاملا متفاوتی از شخص واحد می شود وقتی دو آزمون چیز واحدی را می سنجد افراد فکر می کنند که نمره مشابهی بر این دو آزمون بدست می آورند در حوزه ارزیابی هوش ، شخصی که در مقیاس هوشی وکسلر بزرگسالان نمره ی بالایی کسب می کند که معمولا این چنین است بایستی در آزمون استنفورد بینه نمره ی بالایی کسب نماید به همین ترتیب شخص دیگری که در یک آزمون هوشی نمره ی پائینی کسب می کند در آزمون دیگر هم نمره اش پائین است این وضعیت در حوزه ی آزمونهای خصیصه های اجتماعی نیز صادق است قبلا فردی که در مقیاس برون گرایی آزمون شخصیتی آیزنگ نمره بالایی کسب می نماید در مقیاس برون گرایی آزمون NEO-PI نیز نمره بالایی بدست خواهد آورد یعنی هر دو آزمون می توانند افراد را به نحو یکسانی درجه بندی نماید ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴) به احتمال زیاد چنین وضعیتی در مورد هوش عاطفی صدق نمی کند مقیاسهای مبتنی بر مدل توانایی با حداقل همبستگی ( ارتباط ) با مقیاسهایی که بر اساس مفاهیم تندرستی یا موفقیت می باشد خصیصه ها را مورد اندازه گیری قرار می دهند پژوهشها این گونه فرض می نمایند که روش های ارزیابی توانایی ، بیشتر قادر به ارزیابی توانایی یا ظرفیت پردازش اطلاعات عاطفی نمی باشند مقیاسهای خود سنجی مدلهای ترکیبی ممکن است برخی از این نوع اطلاعات را مورد استفاده قرار دهند مقیاسهای خود سنجی هم چنین مواردی چون خلق مثبت ، خوش بینی حرمت نفس و برون گرایی را به شکلی ابتدایی ، مورد ارزیابی قرار می دهند در حقیقت هم پوشی مقیاسهای ترکیبی با مقیاسهای سنتی خصیصه ای شخصیت ، آن قدر زیاد است که پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند که چنین رویکردهای خود سنجی که در مقایسه با مقیاسهای موجود چیز جدیدی را اندازه گیری نمی کنند نهایتا به نظر می رسد در رویکردهای درجه بندی برای ارزیابی فشارهای اجتماعی اعمال شده بر افراد از جانب دیگران که با مسائلی چون موقعیت و اعتبار شغلی آنان ارتباط دارد از روش های ترکیبی استفاده می نمایند تفاوت مشخص و واضح بین مقیاسهای توانایی و روش های ارزیابی خود سنجی در حوزه ی ادبیات هوش موضوع مهمی محسوب می شود و هنوز حوزه هایی وجود دارند که در آنها بین هوش به عنوان یک توانایی و سایر ویژگی های شخصیتی ، هم پوششی وجود دارد مثلا هوش سنتی همبستگی پایین اما تعریف شده ای با ویژگی هایی چون کنجکاوی و سیالی ذهن دارد در زمینه ی هوش عاطفی ، همبستگی بین مقیاسهای توانایی و هم دلی خود سنجی شد با ۳۰/۰ تا ۰=r است و همبستگی پائین تری با فراتجربه های خلقی دارد هر چه همبستگی بین دو آزمون کمتر باشد بیانگر استقلال اساسی آنها از یکدیگر است با توجه به رابطه بسیار بالای مقیاسهای خود سنجی با یکدیگر و با خلق مثبت ۸۰/۰ تا ۵۰/۰=r و نیز از آن جایی که حالات خلقی پیش بینی کننده های خوبی برای موارد گوناگون ( مثلاً رضایت شغلی و سلامت روانی ) می باشد ، لازم است تا ما از طریق مقیاس خود ارزیابی و به طور تجربی خلق فعلی خود را کنترل کنیم اما قابل ذکر است که متاسفانه در این زمینه پژوهشهای چندانی صورت نگرفته است ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
آیا هوش عاطفی بهترین عامل پیش بینی کننده ی موفقیت در زندگی می باشد ؟
اولین نظریه ای که در مورد هوش عاطفی ارائه شد که در زمان خودش بحث های زیادی به دنبال داشت فقط ادعا می نمود که واقعا این نوع هوش وجود دارد ده سال بعد که هنوز این دعا مورد بحث بود و بر خلاف حمایت های دریغ و فراوانی که از آن می شد ادعای دیگری مطرح شد مبنی بر این که نه تنها هوش عاطفی وجود دارد بلکه قادر به پیش بینی اموری چون حساسیت اجتماعی پایداری و سلامت عمومی نیز می باشد ادعاهای فوق الذکر به پذیرش و اقبال عمومی مفهوم هوش عاطفی کمک زیادی کرد من و همکارانم هیچ گاه چنین ادعاهائی نداشتیم که هوش عاطفی به اندازه IQ و یا حتی بیشتر از آن قادر به پیش بینی موفقیت در زندگی می باشد بلکه ادعایی ما این است که هوش به عنوان یک عامل پیش بینی کننده معتبر برای موفقیت تحصیلی و برخی اوقات برای موفقیت شغلی می باشد والستر مایکل یکی از منتقدان روش های ارزیابی شخصیت در سال ۱۹۶۷ هوش را به عنوان یک وسیله ی قوی و نیرومند مورد نقادی موشکافانه و دقیق خود قرار داد چرا که هوش به طور متوسط می تواند میزان پیشرفت تحصیلی را پیش بینی نماید یعنی در سطح ۵/۰=r هم چنین همبستگی بین پرستیژ یک شغل ( که توسط مشاهده گران درجه بندی می شود ) با هوش متوسط افراد شاغل در آن شغل در حدود ۸۰/۰=r می باشد
این ادعا که هوش عاطفی عامل پیش بینی کننده ی خوبی برای باهوش بودن است و بایستی همبستگی بین این دو ۵۰/۰=r تا ۸۰/۰=r باشد ، ادعای پوچ و بی معنایی است تلاش جهت فراهم نمودن شواهد کافی و معتبر در مورد ادعای عامه پسندی که در کتاب هوش عاطفی در سال ۱۹۹۵ ذکر شده مایوس کننده بود مثلا گزارش تهیه شده توسط موسسه ی بل که بیان می داشت مهندسانی ( به عنوان آزمودنی ) که از نظر هوش عاطفی در حد بالایی بودند ، کار آمد تر از سایرین بودند از این جهت زیر سئوال رفت که این مطالعه هیچ نوع اندازه گیری روان شناختی را شامل نمی شد در عوض نکته ی قابل توجه در این مطالعه این بود که مهندسان کار آمد در مقایسه با همتا خود اطلاعات شغلی یکسان و مشابهی داشتند گرچه داشتن اطلاعات مشترک و مشابه ممکن است جزئی از هوش عاطفی باشد در عین حال می تواند مربوط به برون گرایی ، مصلحت اندیشی یا شایستگی های عمومی باشد چیزی که در این گزارش مورد اشاره قرار نگرفته است ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
شاید چنین ادعایی عامه پسند ، در راستای تغییر نام زیرکانه و فرصت طلبانه ی مقیاسهای خود سنجی به عنوان مقیاسهای هوش عاطفی بود که موجب شد برخی روان شناسان ، موضوع هوش عاطفی را به طور کامل رد نماید البته چنین غفلت ها وردکردن موضوع به طور کامل ، دیدگاهی فوق العاده منفی گرایانه می باشد مثلا طی مقاله ای در مجله ی « شخصیت و روانشناسی اجتماعی ، دیویس » استانکوف و روبرتز نوشتند : ادعاهای اخیر مبنی بر این که هوش عاطفی اثرات فوق العاده ای دارد ، بایستی مورد بررسی های دقیق روان سنجی قرار گیرد ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
به جای کم شدن و از بین رفتن چنین ادعاهایی ، در حقیقت میزان این گونه ادعاها دو چندان شده است ، مثلا در کتاب گلمن نوشته شده بود : هوش عاطفی ، دو برابر مهم تر از IQ و سایر مهارتهای ذهنی می باشد این گونه ادعاها در مقاله های گوناگون تکرار شده بود مدارک بدست آمده نشان می دهند که یافته های ارائه شده در آن زمان بر اساس یک سری مطالعاتی بود که بر روی توصیف های شغلی صورت گرفته بود تا بر اساس آن نشان داده شود که هوش عاطفی دو برابر مهم تر از مهارتهای فنی است و قدرت پیش بینی کننده بهتری دارد مبتنی ساختن این گونه ادعاها بر اساس مطالعات است و بی پایه ، تاسف بار است از طریق مطالعه ترجیهات شغلی نمی توان به بهترین نحو عملکرد شغلی را ارزیابی نمود ، زیرا در این نوع اندازه گیری ها ، آنچه مورد سنجش قرار می گیرد تعدادی کلمه و عبارت و آگهی های شغلی می باشد و شگفت آور نیست که تعداد زیادی از این نمونه کلمات و عبارات در مقوله های هوش عاطفی که توسط گلمن ارائه شد دیده شود ، همان طور که قبلا گفته شد در سال ۱۹۹۸ گلمن فهرست خصیصه های هوش عاطفی مورد نظر خود را به ۲۵ خصیصه افزایش داد در این فهرست طولانی تقریبا هیچ موردی بر حسب IQ را نگرفت و همه موارد از درک سیاسی گرفته تا تنوع طلبی همگی جزء هوش عاطفی محسوب می شدند اجازه دهید به موضوع قبلی بر گردیم محتوای آگهی های شغلی لزوما منعکس کننده ی موفقیت به معنای واقعی نیست چنین محتوایی ممکن است از چند صفت و خصیصه خاص گرفته شده باشد درک این که چه چیزی واقعا موفقیت را پیش بینی می نماید مستلزم استفاده از مقیاسهای واقعی شخصیت و نیز پیش بینی بر اساس عملکرد شغلی می باشد با عنایت به مطالب فوق می توان گفت شواهد کمی مبنی بر این که هوش عاطفی بهترین پیش بینی موفقیت در زندگی است در دست می باشد چه رسد به این که اهمیتی در برابر IQ داشته باشد این موضوع ما را به سئوال آخر رهنمون می سازد یعنی این که چرا هوش عاطفی مهم است چرا هوش عاطفی مهم است ؟
پاسخ به این سئوال که چرا هوش عاطفی اهمیت دارد تا حد زیادی بستگی به موضوعی دارد که هوش عاطفی درباره اش صحبت می کند نسخه های ترکیبی هوش عاطفی در حقیقت نسخه های تجدید نظر شده ی مقیاسهای شخصیت اما با برچسب هوش عاطفی می باشد به عبارت دیگر هوش عاطفی ازطریق ارزیابی نسبی شخصیت ، سازمانهای علاقه مند به پیش بینی عملکرد خوب را به خود راغب ساخته است پس می توان گفت به دلیل برخورداری از ارزش بالقوه همه روش های ارزیابی شخصیت نمی توانند بد باشند و با کمی دقت پی خواهیم برد که مقیاسهای خود سنجی هوش عاطفی احتمالا ترکیبی از خصیصه های شخصیتی از قبیل برون گرایی ، جامعه پذیری ، عزت نفس ، خوش بینی و تعدادی ویژگی جدید هم چون تجارب فراخلقی می باشد گرچه بخش های عمده ی چنین مقیاسهایی « هوش » یا عاطفه و یا حتی هوش عاطفی به مفهومی که در این جا مورد اشاره قرار گرفت ، توجه چندانی نداشتند ولی دارا توانایی یکسانی نسبت پیش بینی خصیصه های اصل شخصیت که تحت عنوان جدیدی ارزیابی می شدند بوند این در حالی است که خصیصه های اصل شخصیت همگی بد نبودند ولی متاسفانه تا سالهای اخیر کمتر مورد توجه قرار می گرفتند ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
در حقیقت بین ابزار خود سنجی هوش عاطفی و رضایت شغلی و بعضا عملکرد شغلی روابطی به دست آمده است اما هیچ کدام از این ها مهم تر از هوش نسیتند و این جای امیدواری است گرچه طی سالهای گذشته یافته های به دست آمده اند مبنی بر این که از طریق مقیاسهای خود سنجی هوش عاطفی می توان موفقیت را پیش بینی نمود و هوش عاطفی مهم ترین عامل پیش بینی موفقیت صاحبان حرف می باشد با این حال استفاده از چنین مقیاسهای خود سنجی نیازمند کنترل همه ی سطوح احساسهای خوشایند ـ ناخوشایند ، درون گرایی – برون گرایی ، خوش بینی و موارد مشابه می باشد تا از این طریق بتوان نتایج را به روشنی تعبیر و تفسیر نمود ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
اگر شخصی در حال حاضر به مفهوم توانایی هوش عاطفی علاقه مند شود به اشارات واضح و عینی ترین دسترسی دارد و کمتر نیازمند توضیح اضافی می باشد زیرا در بدو امر ، مفهوم توانایی ، یک خصیصه جدید را معرفی می کند که با خصیصه های قبلی ، کمترین هم پوشی را دارد هوش عاطفی به عنوان یک خصیصه ی تازه ممکن است موارد مهمی را که قبلا غیر قابل پیش بینی بود پیش بینی نماید قبلاً به نظر می رسد که هوش عاطفی بالا می تواند خشونت کمتر و یا سایر رفتارهای مشکل آفرین را پیش بینی نماید اگر این موضوع کاملا صحت داشته باشد هوش عاطفی می تواند کاربردهای عملی مهمی داشته باشد حتی مبهم تر از آن ، این مفهوم ممکن است اشارات نظری و فرهنگی را شامل شود و بدین ترتیب که اگر عواطف ، اطلاعات را انتقال می دهند اگر اینها ، قواعدی برای پردازش اطلاعات می باشد پس در نتیجه می توان گفت وقفه و یا پریشانی عواطف هیچ گاه به چشم نخواهد خورد و به جای عواطف ، غالبا می توانند اطلاعات مهمی را انتقال دهند به عبارت دیگر اگر هوش عاطفی به عنوان یک هوش از استانداردهای لازم برخوردار باشد در نتیجه یک دلیل قانع کننده برای مبحث پیرامون عواطف و اطلاعاتی که انتقال می دهند ، بدست می دهد در سطح انفرادی ، وجود هوش عاطفی ، بدین معناست که در برخی حالات که قلب های شکسته یا آرزوهای بر باد رفته نامیده می شود پردازش خردمندانه هم چنان ادامه می یابد تشخیص این نوع هوش عاطفی توانایی مدار و بحث پیرامون آن در سطح سازمانی ، در مدارس ، مراکز تجاری و سایر موسساتی که پیش از این نسبت به زندگی عاطفی به انتقال دهنده ی اطلاعات باشند ، پس نامیده گرفتن چنین اطلاعاتی ، خطر پذیری یک سازمان را افزایش می دهد نهایتا در سطح اجتماعی ، مفهوم توانایی از هوش عاطفی یک فرایند تعالی خوبی را بین دو جریان متخاصم ایجاد می کند :
عقیده فلاسفه رواقی که عواطف را راهنمایان غیر قابل اعتمادی می دانستند و رویکرد رومانتیک که معتقد به پیروی انسان از قلب و دل بودند ، شاید این دو طرف متخاصم از طریق هوش عاطفی بتوانند به سطح بالاتری از درک نائل شده به شکل گیری زندگی مسالمت آمیز کمک نماید ( سیاروچی و همکاران ۱۳۸۴)
نفش هوش عاطفی در تفکر و رفتار انسان
به راستی عاطفه چه نقشی در شیوه ی تفکر انسان در زندگی روزمره ایفا می کند فلاسفه بزرگی چون ارسطو ، سقراط ، افلاطون ، سنت اگوستین ، دکارت ، پاسگال و کانت مجذوب این موضوع اند افلاطون اولین کسی بود که فکر می کرد عاطفه جنبه بسیار ابتدایی و حیاتی انسان است که با عقل منطق سازگار نیست فروید عاطفه را تضعیف کننده تفکر منطقی می داند آرتورکاسلر معتقد بود ناتوانی ما در آگاهی ، نسبت به واکنش های عاطفی خشن و غیر طبیعی و ناتوان در دوران جنینی است و نوعی اشتباه تکاملی است که بسیاری از جنبه های حیاتی نوع انسانی را تهدید می کند ( سالار کیا ۱۳۸۵)
اما پژوهش های جدید در حوزه روان شناسی و عصب شناسی تصاویر متفاوتی ارائه می کنند چرا که نقش عاطفه را مفید و حیاتی و پیچیده تر از نظام شناختی می دانند البته بحث در خصوص این دو نقطه نظر متضاد قدیم و جدید مورد نظر و هدف ما نیست . بلکه بهتر است بگوئیم عاطفه ممکن است تسهیل کننده یا مختل کننده تفکر و واکنش های ما باشد بنابر این تفکر عاطفی هم می تواند نشانه پرهوشی و سازگاری باشد و هم نشانه کم هوشی و ناسازگاری آن چه که ما را یاری می دهد این است که بدانیم چگونه چرا و چه زمانی چنین تاثیرات عاطفی به وقوع می پیوندند ( همان منابع)
تا حال برایتان پیش آمده که یک موضوع خواندنی و یا تماشای یک فیلم یا یک سخنرانی ، غرق شده باشید ؟ حتما تجربیاتی از این دست داشته اید حالت غرق شدگی حالتی است که در آن توجه و تمرکز به طور خودکار و فعال عمل می کنند حالت خوبی که می توان از موهبت یادگیری در حد بالایی بهره مند شد چگونه ؟ این حالت پیش می آید ؟ یکی از خرده مقیاسهای هوش عاطفی که در تست بار آن مطرح می شود شادکامی و نشاط است زمانی که موضوع مورد نظر دارای سطح دشواریی بسیار کم یا سطح دشواری بسیار بالا باشد میزان نشاط به توجه به موضوع به حداقل نزول می کند و اگر سطح دشواری نه آن چنان ساده باشد که موجب کسالت شود و نه آن چنان دشوار که باعث بی میلی گردد .
تجربه های عاطفی ما بر نحوه ذخیره سازی اطلاعات در حافظه مربوط می شود حالات عاطفی نقشی تعیین کننده ای بر نحوه ی پردازش و اندوزش محتوای اطلاعات ایفا می کند حالات عاطفی مثبت مانند ، تصویر ذهنی مثبت و توجه به فواید مطالبی که می آموزیم هدف موضوع تسهیل دشواری از طریق پرسش ، شناخت میزان نگرانی و استرس حین مطالعه و حذف یا کنترل آن ، عادت به میان استنباط های خود از موضوع به دیگران شناخت احساسی که از درک موضوع حاصل می شود و قبل آن به صورت درون نگری توجه به این واقعیت که شما حق دارید چنین احساسی داشته باشید ولی پاسخ به چرایی آن و مطرح کردن دلایل آن به آنهایی که فکر می کنید با نظر شما موافق نیستند ، همه اینها در حافظه نقش تعیین کننده ای دارند مراقب فریفتگی و یا بازیگری احساسات خود در حین توجه باشید .
فکر می کنید چه عاملی در فیلم زیبای بچه های آسمان ساخته مجید مجیدی این فیلم دوباره نامزد جایزه اسکار کرده است ؟ به نقش عاطفی یا همان غیرت و انگیزه ای که برای بدست آوردن یک جفت کفش و خوشحال نمودن خواهر علی کوچولو باعث موفقیت او در مسابقه دو گردید ( سالار کیا ۱۳۸۵)
تحریک عواطف در جمعیت مثبت منجر به تقویت انگیزه و مبارزه برای رسیدن به هدف می شود گاهی بی توجهی به نقش عواطف در برانگیختگی ، مانع حرکت و درک موقعیت های زندگی می گردد
مادرانی که بار سنگین زندگی را به تنهایی بر دوش می کشند و حاضر به تحمل سخت ترین تلاش ها و رنجهای زندگی هستند تا مبادا فرزندانشان طعم تلخ فقر و محرومیت را بچشند غافل اند از اینکه کودکان خود را در این مبارزه انسان ساز شریک نکنند آنها چگونه می توانند قدر این زحمت ها را بفهمند تا حداقل انگیزه ای برای تغییر رفتار خود یا از طریق درس خواندن یا کارکردن بدست آورد انگیزه برای موفقیت مستلزم آگاهی از سلسله مراتب انگیزه هاست همه موجودات زنده برای حفظ بقای خود انگیزه حیات دارند این انگیزه را (active) یا عمل برای زنده ماندن می نامیم سپس در مقابل محرکهای بی شمار ، عکس العملهایی به صورت واکنش ارائه می شود که به آن ( reaction) می گوئیم اما انگیزه سوم که حاصل آگاهی انسان از خود است و تفکر و تعمق در پاسخ به این سئوال که برای چه آمده ایم و به کجا خواهیم رفت این انگیزه که از زیر بنای معنوی و فکری بالایی برخوردار باشد چگونه حاصل می شود زمانی که هوش هیجانی در مرحله ای از کنترل قرار گیرد که هیجانات اجازه درون نگری عمیق را در انسان فراهم سازد این مرحله از انگیزه را ( proaction) می گوئیم که منجر به خودشکوفایی استعدادها ، ظرفیت ها و توانائیهای انسان می گردد ( سالار کیا ۱۳۸۵)
هوش عاطفی می توان به ما در زندگی کردن در لحظه حال بسیار کمک کند حالات عاطفی ما غالبا ما را از زمان حال غافل نگه می دارند و نسبت به آینده مبالغه آمیز و تحریف شده عمل می کنند آیا از خودتان تاکنون سئوال کرده اید که چرا بعضی از خاطرات گذشته از گذشته شیرین تر هستند ؟احساس شما در آن زمان با احساس شما در این زمان فرق می کند شما در گذشته متوجه احساسات خود نبودید ولی الان که آن را مرور می کنید چیزی جز احساس خوب در لحظه حال به شما نشاط نمی دهد
مایروسالووی و همکارانش در کتاب هوش عاطفی آورده اند هوش عاطفی عبارتند از :
توانایی ادراک عاطفی در جهت دستیابی به عواطف سازنده که به کمک آنها بتوان به ارزیابی افکار و فهم عواطف و دانش عاطفی خود پرداخت و موجبات پرورش احساسات و رشد هوش خود را فراهم ساخت هوش عاطفی در تقابل با هوش شناختی نیست بلکه در تعامل با آن است اما تغییر عقاید عقلانی بسیار ساده تر از احساسی است عقاید عقلانی با ابراز علمی و تجربی و روابط علت و معلولی و روش های تحقیق قابل تغییر است مثلا در گذشته اعتقاد بر خیلی از مسائل علمی طور دیگری بود اینکه زمین دور خورشید می گردید یا اینکه سطح زمین صاف است و یا نظریه هایی که با فیزیک کلاسیک قابل توجیه نبوده ، ولی امروزه با فیزیک کوانتومی قابل فهم شده است ، مبین این واقعیت است سیالی و شفافیت عقاید عقلانی برگشت ناپذیر بوده و مقاومت در برابر آن غیر ممکن است اما عقاید احساسی که شامل باورها و عادت های هیجانی مانند اندوه ، ترس ، شادمانی ، عشق شگفتی ، نفرت ، شرم ، خشم ، امید ، ایمان ، شهامت ، بخشندگی‌ ، یقین ، متانت ،خودپسندی ، تنبلی ، بی حالی ، و… هستند چگونه تغییر می یابند هوش هیجانی به دنبال تغییر آنها نیست بلکه درصد شناخت و تنظیم آنهاست قبلا خشم زیاد ومستمر باعث بروز بیماریهای قلبی و خشم بسیار کم یا سرکوب آن باعث فعال شدن سلولهای سرطانی می گردد هوش هیجانی به مامی گوید اندازه خشم ، مکان آن زمان آن و دلیل آن باید کنترل شده باشد قدرت احساسات را نباید دست کم بگیریم . در تغییر خود و دیگران شناخت این واقعیت بسیار مهم است ما نیاز به بروز احساساتی داریم تا این احساسات خود را با آن درک کنیم این فرا احساس از تولیدات هوش هیجانی است که همواره به ما کمک می کند نسبت های عقل و احساس خود و دیگران را در روابطمان در نظر داشته باشیم وقتی کسی پرخاشگری می کند هوش هیجانی می گوید او حتما دارای جهت گیری ادراکی عمیقی است پس می توان به جای نفرت در اکثر مواقع دلسوزی را نسبت به او به خودمان افزایش دهیم خشم مانند آتشی است که اگر اطرافش را خلوت نکنیم امکان انفجار در هر لحظه قوی تر می شود پس اگر خشم را روی خشم قرار دهیم باعث پر شدن کاسه صبر می شود باید با هوش هیجانی مواظب لبریز شدن آن باشیم .
نظریه گلمن
گلمن هوش هیجانی را در پنج مفهوم بیان می کند
خود آگاهی هیجانی ، اساس هیجان است و عبارت از توانایی شناخت احساسات خود همان گونه که رخ می دهد توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای بدست آوردن پیش روانشناختی و ادراک خویش نقش تعیین کننده دارد افرادی که دارای خصوصیات فوق باشند در زمینه ی اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر یا آینده یا برگزیدن شغل احساس اطمینان بیشتری دارند .
۲- کنترل هیجانات : کنترل و تنظیم احساسات خود مهارتی است که بر پایه خود آگاهی شکل می گیرد و عبارت است از توانایی اداره کردن واکنش هیجانی کنترل تکانه ها و بهبود آشفتگی زندگی کسانی که از اداره و کنترل احساسات خود عاجزند به طور مداوم اضطراب و افسردگی را تجربه می کنند در حالیکه آنهایی که از این نظر نیرومند هستند بسیار سریع خو را از افسردگی و ناملایمات رها می سازند .
۳- خود انگیختگی : مهارت استفاده از هیجانات در جهت اهداف خود و امیدوار بودن حتی با وجود شکست ها و موانعی که وجود دارد خویشتن داری عاطفی برای پیشرفت و مولد و موثر بودن لازم می باشد مهارت مدیریت هیجان بر حفظ خلق و راهبردهایی برای جبران خلق ، کمک می کند نظیر اجتناب از فعالیت های ناخوشایند یا جستجوی فعالیت هایی که پاداش به دنبال دارد افرادی که این توانایی را ندارند هیجانات منفی بیشتری را تجربه می کند
۴- متخصص هیجانات دیگران همدلی و مهارت اساسی مردم داری است : داشتن حساسیت هیجان نسبت به دیگران توانایی توجه به علائم احساسی و هیجانی در دیگران و خواندن پیام های غیر قابل بیان آنهاست
۵- کنترل روابط: مهارت بر قراری ارتباط با دیگران با توانایی در کنترل هیجان و تعامل سازگاری با دیگران مشترک است همچنین کنترل روابط با جنبه های ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم و نفوذ شخص مرتبط است .
نظریه بار به آن
بار- آن برای سنجش هوش هیجانی پنج عامل مرکب را عنوان می کند
مهارت های درون فردی شامل خود آگاهی ، جرات ، خود تنظیمی ، استقلال
مهارت میان فردی شامل : روابط میان فردی ، تعهد ، اجتماعی ، همدلی
سازگاری شامل : مسئله گشایی ، آزمون واقعیت ، انعطاف پذیری
کنترل استرس شامل : تحمل استرس ، کنترل تکانه
خلق شامل : شادی ، خوش بینی ( خسرو جاوید ۱۳۸۱)
کامپوس و گرمویان
کامپوس و گرمویان هیجان را تلاش فرد برای ایجاد ، حفظ ، تغییر یا خاتمه روابط بین فرد و محیط ، بسته به معنا دار بودن آن برای فرد می دانند ، در واقع کامپوس ( ۱۹۹۴) می گوید چهار چیز به تجربه ما معنا می بخشد و پاسخ هیجانی ما را استخراج می کند .
رابطه رخداد با هدف های ما .
پاسخ های اجتماعی که دیگران به ما می دهند .
حال و هوای لذت بخش رخداد.
خاطرات ما از رویدادهای مشابه در گذشته .
چون کامپوس و همکاران محققان رشدی هستند و به نظر می رسد که توجه بیشتری به اهمیت تاثیرات اجتماعی بر ایجاد هیجان نسبت به لازاروس قائل می شوند به خصوص بچه های کوچک و کودکان نوپا از طریق فرایندی که ارجاع اجتماعی خوانده می شود از مراقبان خود معنای بسیاری از مبادلات را یاد می گیرند که درغیر این صورت مبهم می آید .
الگوی رابطه ای هیجان لازاروس
لازاروس (۱۹۹۱) الگوی رابطه ای هیجان را ارائه نمود موضوعی که در مدل لازاروس دارای اهمیت محوری است این است که هر هیجان یک فرایند ارزیابی متصل به آن دارد که در آن فرایند رابطه بین فرد و محیط مفید و مضر ارزیابی متصل به آن دارد لازاروس یاد آور می شود که انواع متفاوتی از روابط مفید یا مضر وجود دارد به عنوان مثال روابط مضر می توانند شامل فقدان و از دست دادن باشد مانند ناراحتی سایر روابط ممکن است شامل تهدید باشد مانند اضطراب بنابر این فرایند ارزیابی تنها به دو دسته مثبت یا منفی دسته بندی نمی شوند در واقع لازاروس به تفصیل در مورد فرآیندی ارزیابی اولیه و ثانویه بحث می کند که دسته اول شامل مربوط بودن به هدف هماهنگ یا عدم هماهنگی با هدف و میزان درگیر بودن الگو می باشد دسته دوم سرزنش یا افتخار قابلیت اداره کردن و انتظارات آینده می شود هر نوع هیجانی الگوی تجربی منحصربه فرد خود را از این ارزیابی پیچیده اقتباس می کند علاوه بر این شامل یک گرایش به عمل یا آمادگی انگیزه دهنده نیز می باشد لازاروس انگیزه را از هیجان جدایی ناپذیر می داند مولفه دیگر که لازاروس بر آن تاکید دارد خود است که احساس ما را تجربه می کند چیزها را می فهمد لازاروس بر نقش اهمیت خود به عنوان هویت ایگو یاد می کند خود را از فرایند هیجانی جدایی ناپذیر می داند ( جهانگیری ۱۳۸۳)
درون مایه های هسته رابطه ای برای هر هیجان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...